تحلیلی بر فیلم پسر ابری (محصول بلژیک)؛

گریز مبهم

حدیثه کرمی – فارغ التحصیل کارشناسی روانشناسی

 

به کوهستانی بزرگ در سوئد فکر کنید که ده‌ها گوزن در حصاری هستند. پسر بچه‌ای حصار را باز می‌کند و همه‌ی گوزن‌ها به سمت کوهستان فرار می‌کنند، تمام گوزن ها پیدا و برگردانده می‌شوند جز گوزن مادری که توله‌اش به او نیاز دارد.

سال‌ها پیش جان بالبی، کردارشناس انگلیسی مفهوم “دلبستگی ” را مطرح کرد. دلبستگی تمایل کودک به برقراری رابطه‌ای نزدیک با مادر یا مراقبت کننده اصلی است و احساس امنیت در حضور آن شخص و این رابطه مبنایی برای تمام روابط بعدی است و اگر این رابطه در بافت حضور و پذیرش مادر باشد دلبستگی امن ایجاد می‌شود و روابط بعدی نسبتاً سالم است ولی اگردر این حضور و پذیرش خللی ایجاد شود دنیا در برابر چشم کودک ناامن شده و این حس به تمام روابط بعدی منتقل می‌شود.

حالا فکر کنید که ماده گوزن را همان پسر بچه پیدا کند و برگرداند اگر توله مادرش را بپذیرد دلبستگی امن بوده و امن مانده است ولی اگر پس از بازگشت مادر رفتار غیر از این نشان دهد احتمالاً دلبستگی ناایمن بوده یا در نبود مادر ناایمن شده است. ممکن است توله رنج نبود مادر خود را با کناره گیری از مادر و اجتناب از او حل کرده باشد؛ حالا می‌توان گفت که او دارای دلبستگی ناایمن از نوع اجتنابی است. این کودک مادر را نمی‌خواهد، در نبودش بهانه ای نمی‌گیرد و وقتی او را دید به او توجهی نمی‌کند. این اجتناب شاید تنها در بافتی از پذیرش و شفقت کمی برطرف شود.

“پسر ابری” داستان پسر بچه‌ای است که پدر مادر او از هم جدا شده‌اند و با این سکانس شروع می‌شود که پدرش از او می‌خواهد تابستان را با مادرش که احتمالا سال‌هاست او را ندیده بگذراند؛ عکس العمل پسر امتناع از این خواسته و پنهان شدن است اما در نهایت پدر او را راضی می‌کند تا به سوئد همان جایی که مادر زندگی می‌کند، برود.

در صحنه‌ای که اولین بار پسر با مادر و خواهر و برادر ناتنی‌اش مواجه می‌شود، مادر با شوق و نگرانی به سمت او می آید ولی پسر هیچ توجهی نمی‌کند. به کوهستانی می‌روند که متعلق به همسر مادر اوست و در آنجا ده ها گوزن در حصاری می‌دوند.

پسر در تمام مدتی که آنجاست با خواهر برادر تعاملی نداشته و به مادر توجهی نمی‌کند و تنها خواسته‌اش بازگشت پیش پدر است و برای همین حصار گوزن ها را باز می‌کند تا او را پیش پدر برگردانند و مادر مجبور می‌شود اورا با خواهر و برادرش از کوهستان به خانه ببرد.

این سکوت و کناره گیری دو جا شکسته می‌شود: اولین بار وقتی خواهرش قفل اتاق او را باز می‌کند و درمورد دلتنگی برای پدرش با او همدلی می‌کند. و دومین بار هنگامی است که با برادرش مشاجره می‌کند و او را می‌زند. مادر بخاطر این دعوا برخوردی قاطع با او می‌کند و می‌گوید : “اینجا ما همو نمی‌زنیم”. ولی بعد از آن خواهر و برادرش را به کوهستان کنار پدرشان می‌فرستد و با او تنها می‌ماند. پسر فرار می‌کند و طی حادثه‌ای که در رودخانه برای او اتفاق می‌افتد، مادر او را نجات می‌دهد و در آغوش می‌گیرد و در این صحنه پسر برای اولین بار او را مادر صدا زده و می‌گرید. از اینجا به بعد داستان تغییر می‌کند و او می‌تواند با آن خانواده ارتباط برقرار کند، با برادرش بازی کند، با مادر تعامل داشته باشد و به دنبال ماده گوزن برود و اورا پیدا کند و بتواند شاد باشد.

در انتهای فیلم وقتی می‌خواهد از سوئد برود سوالی از مادر می‌پرسد که این سوال هنگام دیدن پدر دوباره تکرار می‌شود. وقتی مادر از اوپرسید دوست داری دوباره برگردی پسر در جواب سوال می‌کند: ” تو دوست داری که بیام؟” و وقتی به خانه بازگشت از پدر سوال می‌کند: “وقتی تابستان رفتم پیش مادر اگه دیرتر برگردم چکار می‌کنی؟” و از هر دو پاسخی مشابه دریافت می‌کند که نشان از دوست داشتن و دلتنگی برای اوست.

در تمام طول این فیلم می‌توان پسری را مشاهده کرد که در رفتار های واضح و گنگ

او‌ اجتناب موج میزند و در برابرکوچک‌ترین احساس طرد واقعی یا فرضی از جانب دیگران عکس‌العمل کناره گیری نشان می‌دهد. این پسرتنها وقتی در برابر بافتی از پذیرش و همراهی از جانب پدر، مادر، خواهر و برادر قرار می‌گیرد می‌تواند با همه آن‌ها ارتباط برقرار کند و سکانس پایانی فیلم با این حس که این پسر، پسری شاداب است به اتمام می‌رسد.