تحلیلی بر فیلم قطار آن شب؛

در جست و جوی عشق

دکتر طاهره بابازاده – متخصص تعلیم و تربیت و مدرس دانشگاه

 

“قطار آن شب” ساخته حمیدرضا قطبی به ظاهر قصه‌ی کودکی به نام “بنفشه” است که یک شب در قطار با خانم معلمی مواجه می‌شود که او را به یاد مادر از دست رفته‌اش می‌اندازد؛ ولی با بررسی لایه‌های عمیق‌تر داستان می‌توان گفت که خانم معلم نیز می‌تواند قهرمان اصلی داستان تلقی شود. در واقع تجربه مشترک از دست دادن والد که اولین مظهر عشق قلمداد می‌شود این دو شخصیت را بسیار به هم نزدیک می‌کند. بنفشه در جست و جوی مهر مادری تمام لحظه‌هایش در انتظار آمدن خانم معلمی سپری می شود که برایش نماد و یادآور عشق است و خانم معلمی که با تجربه‌ای تقریبا مشابه برای پر کردن خلاء وجودی خویش به دنیای پاک و بی آلایش کودکان رو کرده است. شخصیتی به ظاهر آرام ولی از درون متلاطم و نگران که حتی از تمام کردن داستان خویش واهمه دارد و ان را با تکنیک زیبای داستان ناتمام و با هدف پرورش قوه تفکر به دانش آموزانش می‌سپارد. زیرا به نقاط تاریک ذهن و روانش آگاه است و می‌داند که برای به پایان رساندن داستانی برای کودک باید سفید بود و آرامش کامل داشت.

معلم زندگی نزیسته خویش را در درون بچه‌ها جست و جو می‌کند و در صدد است عشق تجربه نشده‌ی خود را به دنیای کودکان ارزانی دارد. ارتباط او با بنفشه هم بر همین اساس شکل می‌گیرد. نوعی همذات پنداری با بنفشه‌ای که گویا بین بزرگسالانی اسیر شده که نه او را می‌فهمند و نه آنگونه که باید به او توجه می‌کنند. بنفشه غمگین است، در میان خستگی مادربزرگ ، گرفتاری پدر، و کینه پدربزرگ اسیر شده، سرگرمی خاصی ندارد، کودکی نمی‌کند، با کودکان دیگر وقت نمی‌گذراند و بازی نمی‌کند. شادی‌اش تنها منوط به یک بهانه است؛ بهانه ای غیر واقعی و کاذب به نام خانم معلم. وسیله بازی وی تنها عروسکی است که از خانم معلمی به یادگار مانده که فقط یکبار او را دیده است. بنفشه دیده نشده، به نیازهایش پاسخ داده نشده و مهم‌ترین گمشده او عشقی خالص و بی قید و شرط است که مادربزرگ هم یارای بخشیدن آن را به بنفشه ندارد. «اگر من نبودم مادرم زنده بود»، عبارت دردناکی است که گویای احساس گناهی عمیق در وجود این کودک است. احساسی که می‌بایست با ورود عشقی عمیق جایگزین شود.

نکته قابل توجه این است که این تنها بنفشه نیست که این گمشده را می‌جوید. احساس ارزشمند عشق از زندگی تک تک شخصیت‌های اصلی داستان رخت بربسته و سبب شده هر یک در دنیای خود فرو روند.

در جریان از راه رسیدن خانم معلم بنفشه قهر می‌کند و خانم معلم با برانگیختن حس دلسوزی در بنفشه او را با خود همراه می‌سازد. نکته‌ای که باید در نظر داشت تفاوت این مقوله عشق و دلسوزی است. بنفشه عشق می‌خواهد و آشتی وی با خانم معلم آمیزه‌ای از عشق و دلسوزی است. گویا همواره شروعی درست و صحیح تاثیرگذارتر و راحت‌تر از محو آسیب‌هاست. بنابراین داستان به آغاز بر می‌گردد. جایی که کودکی در حال متولد شدن است. تلاش و تکاپوی افراد داخل قطار برای نجات جان مادر باردار مسئولیت و مهر انسان‌ها نسبت به یکدیگر را گوش‌زد می‌کند. مهری که حتی دانش آموزان کلاس نیز در نوشته هایشان آن را ستوده و از خشم و قهر و ناخوشی دوری می‌جویند.

آری اساس زندگی عشق است. کودک را بشناسیم، وجود پاک وی و نیازهایش را در یابیم.