برای دهه شصتیها همهچیز طور دیگری بود؛ از کودکیشان که بوی جنگ و باروت میداد و لالاییهای شبانهای که در صدای بمب و موشک گم میشد تا دلشوره رسیدن به صف نفت و نان و سالهایی که به انتظار قبولی در دانشگاه گذشت. نوبت به نوستالژی صدا و تصویر هم که میرسد، باز میدان بازی دهه شصتیها قواره دیگری دارد. سینمای دهه شصتِ کودک و نوجوان، بیشتر از اینکه پُر از نمایشهای جذاب روی پرده نقرهای باشد، مثل معجزه است؛ اعجازی که روزگار عجیب اهالی آن دهه را پُر از خاطرات مختلف کرده. یادگارهایی از آن دوران که هیچگاه دستخوش افول نشدهاند و هنوز بعد از گذشت سالها معتبرند. کودکان و نوجوانان دهه شصتی بهواسطه سینمای معجزهگر آن دوران، کودکیشان را در «شهر موشها» گذراندند و با «کپل» بزرگ شدند. غم دوری از خانه و امید بازگشت به آغوش خانواده را با «گلنار» مزهمزه کردند و با «دزد عروسکها» سلولهای ترس آمیخته با هیجان در وجودشان مور مور شد. با «گربه آوازخوان» گونههایشان تر شد و با «پاتال و آرزوهای کوچک» فهمیدند زندگی فقط در رویاهای ممکن خلاصه نمیشود و مرز آرزوهای انسان خطی نامرئی دارد؛ خطی که تا ناکجای آرزوهای محال میتواند قد بکشد. حالا پای حرف هر کدام از آدمهای آن نسل که بنشینیم، مُشتی خاطره دارند از دیدنیهای سینمای دهه شصت! هر چند بسیاری از دستاندرکاران سینمای کودک و نوجوان، دهه شصت را نقطه اوج عمر چهار دههای این حوزه میدانند، اما بیانصافی است اگر آثار دهه هفتاد را نادیده بگیریم و از نمونههای موفقی مثل «کلاه قرمزی و پسرخاله» حرف نزنیم. حالا اما سینمای کودک و نوجوان جایی ایستاده که برخی چندان مطلوبش نمیبینند؛ سکویی که تا حدودی در مقایسه با شاهکارهای گذشته کوتاه به نظر میرسد و مسیولان و منتقدان برای بررسی دلایلش چراغ قوه بهدست گرفتهاند. اشکال کار کجاست؟ آیا سینماگرها راه را گُم کردهاند یا منویات کودکان و نوجوانان نسل جدید رسم دیگری دارد که از آن بیخبریم؟
قصه آدمکهای دنیای مجازی
«۶۶ درصد کودکان ۳ تا ۵ سال در ایران از موبایل و تبلت استفاده میکنند»؛ این آمار را سال گذشته خسرو سلجوقی، مجری طرح حمایت از کودک در فضای مجازی، اعلام کرد. اینکه اگر تعداد کودکان سنین بالاتر و همچنین نوجوانان را هم اضافه کنیم این درصد سر به فلک میکشد، به کنار. نکتهای که همه میدانیم و دربارهاش متفقالقولیم این است که ما با نسلی روبهرو هستیم که در دنیای واقعی زندگی نمیکند و زمان زیادی از روز را در فضای مجازی میگذراند. هر چند مهسا شورشی، روانشناس فعال حوزه کودک معتقد است که این موضوع مختص ایران نیست و ابعادی جهانی دارد، اما وقتی آمار میرسد که ۱۰تا ۱۷سالهها یک سوم از زمان روز در فضای مجازی پرسه میزنند، یعنی احتمالا در دنیای واقعی سرگرمی درست و درمانی پیدا نمیکنند. توفیری هم ندارد که درباره کودکان و نوجوانان ایرانی حرف میزنیم یا فرنگی، چون طبق اطلاعات رسیده، زندگی در دنیای مجازی رسم کودکان اروپایی و آمریکایی هم هست و از قضا آنها هم دنیای آنلاین را ترجیح میدهند تا واقعی. وقتی این اعداد و ارقام روی میز میآید، بسیاری از منتقدان انگشت اشاره را به سمت دستاندرکاران تلویزیون و سینما میگیرند و معتقدند اگر نمایشهای جذابی برای فرزندان این نسل ساخته شود، اینها دیگر سراغ سرگرمیهای دنیای مجازی نمیروند. کار اما جایی میلنگد که بپذیریم ما با یک نسل عادی روبهرو نیستیم. با نسلی مواجهایم که روانشناسان از آن با عنوان نسل اپ یاد میکنند؛ یعنی نسلی که تمام ابعاد زندگیاش با اپلیکیشنها گره خورده و قواعد بازی در این دنیا را تغییر داده. این است که نشاندن اهالی این نسل پای نمایشهای جذاب سینمایی، ادبیات دیگری باید داشته باشد؛ صداها و تصاویری با جنس متفاوت که شاید هیچ قرابت معنایی با آثار ساخته شده برای نسلهای قبل ندارد و از یک اتفاق نو حرف میزند. اما در سالهای اخیر چه آثاری در سینمای کودک و نوجوان به نمایش درآمده و چقدر با زبان اهالی نسل جدید ارتباط برقرار کرده؟
حسی که باید قلقلکش داد
از سینمای کودک و نوجوان در سالهای اخیر که حرف میزنیم، اسمهایی مثل «سندباد و سارا»، «دزد و پری»، «امین و اکوان»، «اسکیباز»، «تپلی و من»، «اختاپوس» یا «آهوی پیشونی سفید»، «اردک لی»، «به خاطر یک آمپول ناقابل»، «پاستار یونی»، «دوچ»، «سوم شخص غایب»، «سیمین» و … ردیف میشوند. اینها تازه نمونههایی از کارنامه پُر و پیمان سینمای کودک و نوجوان در چند سال اخیر است و این قصه سر درازی دارد. طبیعتا هر کدام از این نمایشها نقاط قوتی دارند که بیانصافی است اگر چشم رویشان ببندیم و نادیدهشان بگیریم. تصاویر خوب، بازیهای دیدنی، قصههای شنیدنی و هر ویژگی جذاب دیگری که یک نمایش را دیدنی میکند. به سوابق فروش این فیلمها در گیشه هم که نگاه بیاندازیم، شاید دست خالی برنگردیم و رقم خوبی نصیبمان شود. پس حس تعلق خاطری که دنبالش میگردیم، کجاست؟ چرا نسل این دوره با ساختههای سینماییشان آنطور که باید و شاید مانوس نیستند؟
سوزان داگور، روانشناس اجتماعی در گفتوگو با گاردین میگوید:«کودک و نوجوان نسل امروز ادبیات دیگری دارند که برای فهم آن باید در مسیر فکری خودشان قدم زد». به اعتقاد داگور، اگر بناست کاری برای این نسل چه در زمینه قصهنویسی، چه ساخت فیلم انجام شود، بهتر است حال و هوای روحیشان را شناخت و به زبان خودشان با آنها حرف زد. بسیاری از منتقدان سینمای کودک و نوجوان در دنیا معتقدند که دلیل عدم برقراری ارتباط نسل جدید با نمایشهایی که برای آنها ساخته میشود، این است که سینماگران تلاش میکنند ملغمهای از ساختههای گذشته را به شکل مدرن شده تحویلشان بدهند. این در حالی است که ما با نسلی باهوش و ذکاوت ویژه روبهرو هستیم که از قضا مسیر فکری خودشان را دارند و به این راحتیها زیر بار هر چیزی نمیروند. آنها آدمهای قصه شاه و پریان نیستند، از آقا گرگه نمیترسند و سرشان را با عروسکهای «جوجو و میو» نمیشود گرم کرد. اینها یک نسل تازهاند؛ نسلی که در زمین بزرگ بازی تکنولوژیهای مدرن میدوند و اینبار آنها هستند که به پدران و مادران خود میگویند کدام دکمه را کی باید لمس کنند و کدام گزینه را نباید انتخاب کنند. نمیشود خوراک جذاب دوران کودکی پدران و مادرانشان را با ادویهای تازه مخلوط کرد و به خوردشان داد. باید برای آنها غذایی تازه پخت. چیزی که طعمش را دوست داشته باشند و بفهمند. باید ذائقهشان را شناخت و به حکم مطالعه، تحقیق یا هر روند قابل استناد دیگری، از دل خودشان سوژههای مورد علاقهشان را پیدا کرد. باید بینشان همهپرسی راه انداخت و از خودشان پرسید چه چیزی به مزاجشان خوش میآید. آنها صاحب نظرند و حتما پیشنهادهای جالبی دارند. شاید این بهترین راه برای قلقلک دادن حس گمشدهشان باشد تا دوباره عاشق سینما شوند. هر چند همین حالا هم فیلمسازان بسیاری در تلاش هستند که با شناخت مخاطب قدونیمقدشان نمایش بهتری تحویل دهند، اما اگر سینمای این دوران بخواهد مقبولیت سالهای پیش را داشته باشد و انتخاب اول نسل جدید شود، باید کفشهای مناسب آدمهای این دوره را به پا کند و در مسیر آنها قدم بزند؛ کفشهای که شاید دیگر کتانی نباشند!