مهوش خادمالفقرائی | دانشجوی دکتری جامعهشناسی
در سالهای گذشته، زمانی که من در سنین نوجوانی بودم، تنها کسانی از مهاجرت صحبت میکردند و به دنبال تحقق آن بودند که به حق جز طبقه نخبه محسوب میشدند و برای کسب امکانات بیشتر کشور خود را ترک میکردند اما در چند سال اخیر، همه شهروندان از رفتن صحبت میکنند، تفاوتی ندارد که مهارتی برای عرضه دارند یا خیر، حتی بخش زیادی از آنها نمیدانند که کجا میخواهند بروند یا چرا میخواهند بروند؛ تنها چیزی که در ذهن آنها وجود دارد رفتن است. در چنین فضایی ساخت فیلمی همچون شهر گربهها بسیار لازم و ضروری است. این فیلم به درستی به این موضوع اشاره کرده است که رفتن همیشه خوشبختی به همراه نخواهد داشت و هر تصمیمی نیاز به تفکر پیشینی دارد. البته در کنار همه موارد ذکر شده نباید فراموش کرد که شرایط و محدودیتهای محل زندگی در رخ دادن چنین تصمیماتی بسیار موثر است. امری که قرار است در شهر گربههای بعدی به آن پرداخته شود و صحبت درباره آن را به همان زمان موکول خواهیم کرد.
نکته دومی که در این فیلم به آن اشاره شده است سرزمین موعود است. شاید شما هم بارها همچون من شعار قدیمی آمریکا را، که من در اینجا آن را نماد سرزمین موعود میگیرم، شنیده باشید: آمریکا، شهر فرصتها (America, Land of Opportunity)، شهری که با تبلیغات مبتنی بر آزادی و فرصتهای ثروتمند شدن خیل عظیمی از مهاجران را در دهههای قبل به سوی خود فرا خواند (برای نمونه میتوان به فیلم دور و دوتر محصول سال ۱۹۹۲ با بازی نیکول کیدمن و تام کروز اشاره کرد). شهر گربهها نیز با قرار دادن شخصیت ترامپ به عنوان سیاستمدار منتخب شهر گربهها تداعیکننده همین ماجرا است. شهری که نوید آزادی و شادی میدهد و گویا تنفس هوای آن نیز آرامشبخشتر از هر جای دیگری است، شهری که غایت شهرهای دیگر است. اما در پس این زیبایی، دروغهایی وجود دارد که توسط پروپاگانداهای تبلیغاتی پنهان میشود و تا زمانی که شخصیتهای داستان وارد شهر گربهها نشدهاند، از این دروغ آگاه نمیشوند. در واقع این تلنگر را برای مخاطب خود به ارمغان میآورد که فریب ظاهر فریبنده تبلیغات را نخورید و پیش از هر اقدامی تمامی جوانب آن را بررسی کنید.
به احتمال قوی تمام نکاتی که در بالا به آن اشاره شد برای بزرگسالی چون من که مجهز به ابزار جامعهشناسی هستم واضح و روشن است. برای کودکان، تفکر درباره چنین مفاهیم ثقیلی نه موضوعیت دارد و نه حتی قابل درک است. در اینجا است که موفقیت فیلم شهر گربهها نمایان میشود. این فیلم در وهله اول یک فیلم کودک با یک داستان سر راست است که حتی مرا نیز به وجد آورد و با خود همراه کرد. موسیقیها و ترانههای جذاب، گریمهای مناسب که نه ترسناک بودند و نه دم دستی، دیالوگهای به قاعده و نه چندان پیچیده، زیبایی بصری، جلوههای ویژهای که در سطح سینمای ایران کاملا قابل قبول بود و حتی در درجهای بالاتر نیز قرار میگرفت. در سینمایی که به شدت در ساخت فیلمهایی با ژانر تخیلی ضعیف است و حتی برای گرفتن سکانسهای ماشین در حال حرکت نیز موفق نمیشود، ساخت چنین فیلم پر هزینهای جای تشکر و قدردانی دارد.
با این وجود موضوعی که سید جواد هاشمی نیز به درستی به آن اشاره کرد این است که کودکان فیلمهای مورد علاقه خود را تنها یک بار تماشا نمیکنند؛ کما این که خود من فیلم صورتی فریدون جیرانی را بارها و بارها در دوران کودکی تماشا کرده بودم. همین تکرر تماشا، کمک میکند که مفاهیم ضمنیتر و پنهانتر داستان در ذهن آنها جای بگیرد و ثبت شدن سکانس به سکانس فیلم در ذهن آنها، در دوران نوجوانی معانی بیشتری را برای آنها برملا مند. تمامی این موارد فیلم شهر گربهها را به فیلمی دوست داشتنی تبدیل کرده است شاهد این مدعا آن است که صدای خندههای بچهها در سینما میپیچید و لبخند رضایتبخشی بر لبهای من مینشست. امید است که شاهد ساخت فیلمهایی بیشتری از این دست توسط سید جواد هاشمی باشیم.