آرش داراب زاده – دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بین الملل
مرز میان کودکی و بزرگسالی کجاست؟ اگر از یک کودک سومالیایی بپرسی پاسخ خواهد داد که چنین مرزی اهمیت ندارد؛ غذا است که قدرت و بقا است که اصالت دارد؛ اگر در هند باشی باید دید خدایی که میپرستی در این زمینه چه نظری دارد؛ اگر در ۱۹۹۲ در آذربایجان “قتل عام خوجالی” را دیده باشی خواهی فهمید رحم به معصومیت کودک آخرین اولویتی بود که جنایت کاران به آن پایبند بودند و این نژاد پرستی بود که حرف اول و آخر را میزد؛ اگر داعش را بلد باشی خواهی دید که این بمب انتحاری است که کودکی و بزرگی یا هر مفهوم دیگری را خالی از معنا میکند و وعده بهشت و رستگاری است که جهان کودکِ جهادی را میسازد و نه داشتن یک اتاق مملو از اسباب بازی با کتاب قصههای رنگارنگ و مادری در حال نقل داستانی رویایی از دنیایی که وجود ندارد؛ اگر از آلمان نازی و آلمان امروزی خوانده باشی تفاوت نُرمهای کودکی را در هر دو دوره به خوبی حس خواهی کرد و اگر در یمن باشی خواهی دید که کودکی در نظر مردمانش چیزی بیشتر از یک رده سنی نیست که از قضا بهتر است هرچه زودتر تمام شود و این همان اعجاز بمب و گلوله است؛ و اگر از آن “بیست و سه نفر” بپرسی باید بگویم دغدغهی وطن، استقلال و امنیت باعث شد آنها پا به عرصهای بگذارند که نقطه پایان کودکی و هیجانات آن بود؛ پایانی به قیمت سالها اسارت. دگردیسیهای از این دست همواره به دلیل بروز پدیدههای مهم رخ داده است. “جنگ” همان پدیده قدرتمندی است که همواره در طول تاریخ توانسته مفاهیم بسیاری را بی ارزش کند یا اعتبار ببخشد، عرفها و استانداردها را به کلی در هم بریزد و باورهایی که تا همین دیروز داشتی را با یک پرتاب سه امتیازی به زباله دان تاریخ بیاندازد. روایت بیست و سه نفر نیز از همین جنس است. قصهی کودکان و نوجوانانی که به دور از چشم خاواده راه خود را به جبهه پیدا کردند و از همین جا بود که رشتههای پیوند خود با کودکی و نوجوانی را به نازکی یک تار مو رساندند؛ اما نقطه وداع آنها با جهان کودکی زمانی بود که به امید آزادی از اسارت و با تصور رفتن به مقر صلیب سرخ خود را میان کاخ ریاست جمهوری صدام در حالی که با لبخند میگفت: “کل اطفال العالم اطفالنا” یافتند و ناچار بودند تن به آن نمایش مضحک دهند و آن جا بود که واقعه مهمی رخ داد یعنی نابودی تمام پیش فرضها و نظام باورهای فرد؛ دیگر اعتماد، خوش بینی و رویکرد مثبت به انسان و جهان هستی برای آنها محلی از اعراب نداشت تا آنجا که به “ملا صالح” نیز شک کردند و از آنجا بود که به فاصله کمی، اراده واقعی برای رهایی از این وعده آزدی دروغین در وجود تمام آن بیست و سه نفر هویدا شد و برای آن تا پای جان جنگیدند و در آخر نیز به خواستهی خود رسیدند. نقطه عطف فیلمنامه و کارگردانی فیلم نیز از همین جاست که خودنمایی میکند؛ یعنی نشان دادن سیر تطور و تغییر نظام باور آن بیست و سه نفر. انسانهایی که بعد از آن نشست کذایی با صدام دیگر آن انسانهای سابق نشدند و احساس عذاب وجدان تمام وجودشان را فرا گرفت اما در این موقعیت اسیر نماندند و برای بر هم زدن این بازی کثیف با یکدیگر متحد شدند. فیلم با اشاره به ذات ناپاک سیاست به مخاطب خود یادآور میشود جوهرهی قدرت اغواگرتر از آن است که انسان به راحتی از آن گذر کند حتی اگر به قیمت قربانی کردن کودک و سیاه کردن جهان خوش آب و رنگ ذهن او باشد. قربانی کردن کودک صرفا به معنای کشتن او نیست بلکه به این معناست که “حق کودکی کردن” را از او بگیری. در قبال این هزینه گزاف اما، مفاهیم ارزشمندی چون مقاومت، فداکاری، وطن پرستی و… در آن بیست و سه نفر و نسلهایی که با آنها زندگی کرد و آنها را شناخت نهادینه شد؛ هزینهای ژرف به قیمت هشت سال و سه ماه و هفده روز اسارت.