هنوز چهارباغ از چرت ظهرگاهی جمعه برنخواسته است و آفتاب تیغ نورش را روی سنگفرشها میکشد. چنارهای سر به فلک کشیده زیر آفتاب آرام گرفته اند و برگهایشان رقصان مشغول بازی با باد هستند. خواب و بیدار چهارباغ در انتظار گامهای کوچکی است که این روزها سنگفرش ها را لی لی کنان و سر به هوا قدم میزنند، میدوند و میخندند.
به گزارش ستاد اطلاع رسانی سی و دومین جشنواره بین المللی فیلم های کودکان نوجوانان، در میانه چهارباغ تزیین شده با پروانه ها، و لابلای تیغههای خوشرنگ آفتاب و ربانهای صورتی و آبی، پوسترهای خوشرنگ جشنواره چشمنوازی میکنند و باز صدای قدمهای کوچکشان شنیده میشود که برای ورود به سینما چهارباغ بیتاب است.
این گامهای کوچک و آن شوق کودکانه را نه آفتاب ظهر تابستان آزار میدهد و نه وعده چرت ظهرگاهی، چرا که بخشی از تکرار های روزانه اش شده است. تکراری که امروز با دعوت جشنواره بینظم میشود. کودک کار است و این بار برای آمدن به چهارباغ بهترین لباسش را پوشیده اند. آدامس و چراغ و جوراب و.. را فراموش کرده است و نگاهش به جای دستها به درهای سینماست.
نازنین، گل قرمز روی موهایش را نشان میدهد، دستی میکشد روی موهایش. چه کسی میداند این بار چندم است که به سینما میرود، خودش میگوید یازده بار، اما چه کسی میداند چرا دوستانش به جواب بلند و رسای او بلند میخندند.
با شوق فراوان به گیشه میرسند تا برای دیدن انیمیشن بلیط بگیرند، روی پنچههای پا بلند میشوند و از متصدی بلیط برای دیدن «داستان های باغ جادویی» بلیط میخواهند.
خنده روی صورت کوچکشان بزرگتر میشود وقتی میشنوند تماشا برایشان رایگان است، گامهایشان بلندتر میشود و وارد سالن نقش جهان میشوند، جایی میانه صندلی ها پیدا میکنند، فرو میروند در صندلی و در چشمهایشان آن پرده نقرهای چه بیاندازه برق میزند. همه میهمان جشنی هستند که برای بچه هاست، جشنی که کودکان را از هم متمایز نمیکند، همه آنها کودک هستند و میهمان!