قهرمان نمایشی، خلایی که باید پر شود

نگاهی به عروسک‌هایی که قابلیت برند شدن دارند

سینمای کودک برای موفقیت در صنعت عروسک‌سازی باید خیال‌آفرینی را تحریک و تقویت کند. عروسک ابزاری است که شیئیت پیدا کرده تا آن خیالات و خاطره خوش را ازنو احیا کند. فراموش نکنیم دنیای کودکی دنیای عجیب، خوشگل و رنگارنگی است. کودکان در رویا و تخیلات خودشان غرق هستند و در دنیای بیرون هم ادامه رویاهای خود را دنبال می‌کنند.

عباس کیارستمی یک فیلم ۳ دقیقه و ۳۰ ثانیه‌ای دارد با عنوان «من هم می‌توانم». این فیلم که وجه آموزشی زیادی دارد درباره پسربچه‌ای است که در آن خود را با حیوانات مختلف مقایسه می‌کند: شبیه غازها راه می‌رود، مثل پرندگان تلاش دارد بپرد و در پوست شیر و تمام جانوران می‌رود، اما درنهایت متوجه می‌شود که انسان با حیوان فرق دارد و ریشه آن در قدرت تفکر است.
این فیلم می‌تواند داستان برندسازی را برای ما بازنمایی کند. همه ما با دیدن آثار سینمایی همچون کاراکتر کودک «من هم می‌توانم» می‌خواهیم گاوچران، خرس مهربان، شیرشاه، سفیدبرفی و… باشیم، اما انگار جز نمونه‌های خارجی خبری از عروسک‍‌های داخلی و قهرمان‌های عروسکی ایرانی نیست.
فراموش نکنیم که سینمای کودک ایران در سال‌های اوج آن یعنی در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ که دست پری در عروسک‌سازی داشت به صنعت عروسکی و بازار آن کم‌توجه بوده است. درست است در آن دوران انیمیشن‌های چندانی نداشتیم اما در عرصه عروسک سازی دست بالا داشتیم. عروسک‌هایی که شاید بخش عمدهشان را مدیون مرضیه برومند، عادل بزدوده و چند چهره دیگر باشیم که سرحال و قبراق در واحد کودک ‌و نوجوان صداوسیما فعالیت میکردند. اما چه اتفاقی افتاد که صنعت عروسک‌سازی ما مهجور و محدود ماند و به تولید انبوه نرسید؟
کلیشه رایج و البته تاحدی درست این است که سینمای کودک جدی گرفته نمی‌شود و چون سینمای مورد قبولی وجود ندارد که در آن قهرمان‌سازی شود عروسکی از دل آن بیرون نمی‌آید. اگر هم عروسک‌هایی مانند دارا و سارا تولید شود به راحتی و بدون تقویت تصاویر قهرمان‌آفرین سینما مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد. اما واقعا در سال‌های اوج سینمای کودک هم برندسازی مناسبی از عروسک‌های کارتونی صورت نگرفت و به عنوان مثال عروسک‌های کم کیفیت کلاه قرمزی جایی برای ماندگاری در ذهن و جان کودک پیدا نکرد.
مشکل اساسی‌تر در این مسیر، جهانی نشدن صنعت سینمای کودک و محدود به حمایت ماندن این سینما است. سینمای کودک همان‌طور که در تولید، نگاه به دست دولت دارد در برندسازی هم نیازمند حمایت است تا این فاصله از جای دیگر و با بودجه حاضروآماده پر شود. درحالی که این سینما باید خودبه‌خود فعال باشد و محصولات فرهنگی آن از روی پرده نقره‌ای سر از اسباب‌فروشی‌ها در بیاورد. اما وقتی صنعت سینمای کودک قابل اطمینان و اعتماد نباشد، جایی برای سرمایه‌گذاری خصوصی نیست.
نگاهی به صنعت عروسک‌سازی در این سال‌ها نشان می‌دهد که برندها خودبه‌خود در این بازار جا باز نکردند، بلکه تفکر خلاق و نگاهی وسیع پشتیبان برنامه‌ریزی‌های آن‌ها بوده است. صنایع بزرگ و موفق عروسکی همواره تلاش دارند تا با دوبازوی منطق و احساس مصرف‌کنندگان را جذب کنند و با عرضه کالای با کیفیت آن‌ها را مجاب به خریدن این محصولات کنند. این اتفاق جهانی می‌تواند در سینمای کودک ما هم رخ دهد.
بی‌خیالی و بی‌قهرمانی
مشکل اساسی سینمای ایران از ابتدای دهه ۴۰ تا امروز از بین بردن و غفلت از رویاست. سینما پرده‌ای جادویی برای دیدن رویاهای دست‌یافتنی و دست‌نیافتنی است. اما این مهم در سینمای رئال و عروسکی ما برای مخاطبان خردسال و بزرگسال فراموش شده است. حتی برنامه‌های کودک ماندگار ما غالبا عروسکی و نیمه رئال است؛ از «کلاه قرمزی» و «مدرسه موش‌ها» گرفته تا «گلنار» و «الو الو من جوجوام». درحالی که مشهورترین و خاطره برانگیزترین برنامه‌های کمپانی بزرگی مانند والت دیزنی صنعت انیمیشن است و ما با شنیدن نام انیمشن‌ها یاد عروسک‌های آن می‌افتیم: «دامبو»، «تارزان»، «علاالدین»، «گربه‌های اشرافی»، «سیندرلا» و…
سینمای کودک برای موفقیت در صنعت عروسک‌سازی باید خیال‌آفرینی را تحریک و تقویت کند. عروسک ابزاری است که شیئیت پیدا کرده تا آن خیالات و خاطره خوش را ازنو احیا کند. فراموش نکنیم دنیای کودکی دنیای عجیب، خوشگل و رنگارنگی است. کودکان در رویا و تخیلات خودشان غرق هستند و در دنیای بیرون هم ادامه رویاهای خود را دنبال می‌کنند.
به دلیل این غفلت است که باوجود گسترش عروسک‌سازی و برنامه‌های سینمایی و تلویزیونی در دوره‌های مختلف نتوانستیم عروسک‌های مختلف را از کپل تا جناب خان صنعتی کنیم. ایراد اصلی در این صنعت کمبود عنصر خیال در سینمای کودک بود نه در شیوه ساخت عروسک‌ها. این موضوع برخی را به اشتباه انداخت که اگر عروسک‌هایی مشابه نمونه‌های خارجی بسازند حتما راه خودشان را در بازار پیدا می‌کنند. اتفاقی که در عمل شکست خورد.
از سوی دیگر ما در سینمای رئال و نیمه‌ رئال کودک و نوجوان نتوانستیم قهرمان نمایشی بیافرینیم. چراکه فقدان رویا در سینما جای خلق قهرمان را می‌بندد. قهرمان کارکتری است که به خیالات ما دامن می‌زند و نماد آرزوها و آمال ما است. برای کودک جذابیت دارد که قهرمان رویایی خودش را در قالب عروسک بغل کند. از «میکی موس» تا «داستان اسباب بازی» این قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها هستند که راه خودشان را به صنعت برندسازی عروسکی بازمی‌کنند. اما به طورکلی نداشتن قهرمان در سینمای ایران و به‌ویژه در سینمای کودک مهمترین معضل این سینماست. قهرمانی که می‌تواند به خوبی در انیمیشن‌های ایرانی حاضر شود و تنها محدود به فضای نیمه-رئال عروسک‌هایی نشود که در ارتباط با انسان واقعی هستند. انیمیشن خودبه‌خود خیال انگیزتر است از صحبت‌های کودکانه کلاه قرمزی با آقای مجری.
درحال حاضر چهارمین قسمت «داستان اسباب بازی» در سینماها با استقبال روبه‌رو شده است. این کارتون رابطه انسان و عروسک‌ها را دستمایه قرار داده است. در این انیمیشن با دنیایی خیالی اندی و عروسک‌هایی مواجه هستیم که قرار نیست از شرشان خلاص شود. اما از دل این کارتون وودی گاوچران، باز لایت یر، یک دایناسور، خوک، سگ و سیب‌زمینی از دل مغازه‌‌های اسباب فروشی سراسر دنیا سربرمی‌آورند.
برگردیم به ابتدای متن، «من هم می‌توانم» کیارستمی به ما می‌گوید که شبیه‌سازی مهمترین عامل شناخت جهان در کودکان است. عروسک بهترین مشابه و مابه‌ازای جهان تخیلی تصاویر در واقعیت است. چه بهتر که با خیال‌انگیزکردن و قهرمان‌پروری در سینما و جدی گرفتن صنعت سینمای کودک قافیه را به رقیب جدی و سلیقه‌ساز هالیودی نبازیم.