هر چه به آثار سالهای اخیر نزدیک میشویم اسمها هم امروزیترو البته گاهی عجیبتر میشوند! «یک فراری از بگبو» یا «فرار از قلعه رودخان» که بعدها به «فرار از اردو» تغییر پیدا کرد. نمونههایی از ایندست هستند که به دنبال نوعی شر و شور بودن هستند چراکه فهمیدهاند جنس مخاطب آنان دیگر از جنس مخاطبان دهه هفتاد نیست.
اولین مواجهه مخاطب سینما با هر فیلم عنوان آن است. اسم فیلم همان کلمهایست که قرار است تیتر اخبار باشد یا جزو اولین عبارتهای موجود در تیتراژ فیلم، بنابراین اهمیت خیلی زیادی دارد. اگر قرار باشد مخاطب این فیلمها قشر کودک و نوجوان باشند این حساسیت و اهمیت بیشتر هم میشود؛ نام یک فیلم ممکن است اولین مواجهه کودک با آن معنی و مفهوم باشد، از همین رو انتخاب آن باید با دقت و ظرافت زیادی صورت بگیرد.
نام مجموعه فیلمهای سینمایی «کلاه قرمزی» که در دهههای ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ سه قسمت آن اکران شد برگرفته از نام شخصیت اصلی آن است که پیش از اینکه روی پرده نقرهای بدرخشد، در قاب کوچک تلویزیون در دل مخاطب کوچکش جا شده بود و به سبب شهرتی که داشت، انتخاب شدن نامش به عنوان نام فیلم، یک تصمیم بجا بود که البته بخشی از فروش آن را نیز در بدو امر تضمین میکرد. همین اتفاق چیزی بود که برای مجموعه فیلمهای سینمایی «شهر موشها» هم رخ داد و به خوبی گویای فضای شکل گرفته در داستان آن بود.
«گلنار»، نام یکی دیگر از معروفترینهای سینمای کودک است که هویت شخصیت اصلی آن را بر پیشانی دارد و از این رو بسیار بامسماست. «علی و غول جنگل» محصول مشترک بیژن بیرنگ و مسعود رسام هم چنین ویژگیهایی دارد. اسمهایی مثل «علی و دنی» یا «مریم و میتیل» بر ارتباط بین دو بچه تأکید میکند و از همین رو با رشد دادن کودکان از نظر اجتماعی، نامهایی زیبا شناخته میشوند.
«دزد عروسکها» عنوانیست که به خوبی گویای داستان اثر است، اما در روانشناسی امروز ایراداتی به آن وارد میشود، مانند اینکه قشری از کودکان هنوز با مفاهیم مجرمانه و منفی همچون دزدی آشنا نشدهاند و شنیدن این عبارت به عنوان اسم فیلم میتواند چندان هم نیکو ارزیابی نشود. این عبارت را مقایسه کنید با «بهترین بابای دنیا» که هم تصویر گویایی از فضای کلی فیلم به ذهن میرساند و هم بسیار مناسب و مثبت است.
«گربه آوازه خوان» با تخیل کودک همراه میشود و به دنیای ذهنی او راه پیدا میکند و در بدو امر میتواند همذاتپنداری خوبی را با او ایجاد کند. این فکر که قرار است فیلمی را ببیند که در آن گربه توانایی یک عمل انسانی مثل آواز خواندن را دارد باعث بروز شوق تماشا در او میشود و نام فیلم از این نظر هوشمندانه است. عنوانی مثل «مدرسه پیرمردها» برای بچهها با آشناییزدایی همراه است و آنان نمیتوانند پدربزرگهای خود را همانند خودشان دانشآموز دبستانی و مرتبط با مدرسه تصور کنند، از این رو شنیده شدن نام فیلم میتواند در آنان کنجکاوی برانگیزد. چنین کنجکاوی و توجهی را برای «سفر جادویی» هم سراغ داریم، چراکه جادویی بودن سفر هم در نوع خود سوال برانگیز است به خصوص وقتی بچهها بفهمند مسافران این سفر از در ماشین لباسشویی به آن پا میگذارند.
فیلمهای طالبی با نامهای «کیسه برنج» و «چکمه» و «تیک تاک» و «مربای شیرین» به وضوح مشخص است که از جهان ادبیات به سینما قدم گذاشتهاند و عناوینی دارند که انگاراز روی جلدهای کتاب به تیتراژ فیلمها راه یافتهاند. «بادکنک سفید» هم درست از دل نقاشیهای کودکانه به دنیای سینما آمده و به سبب پروازدادن خیال بچهها نامی نیکو بهنظر میآید. «یکی بود یکی نبود» ایرج طهماسب را هم میتوان در همین گروه دستهبندی کرد.
«تارزن و تارزان» اسمی از هر نظر درست و بجاست، چراکه عنوانی دارای قافیه و آهنگ است و با توجه به موزیکال بودن اثر، بسیار مناسب مینماید.
هر چه به آثار سالهای اخیر نزدیک میشویم اسمها هم امروزیترو البته گاهی عجیبتر میشوند! «یک فراری از بگبو» یا «فرار از قلعه رودخان» که بعدها به «فرار از اردو» تغییر پیدا کرد. نمونههایی از ایندست هستند که به دنبال نوعی شر و شور بودن هستند چراکه فهمیدهاند جنس مخاطب آنان دیگر از جنس مخاطبان دهه هفتاد نیست.
در سالهای اخیر نیز فیلمهایی داشتیم که عنوان آنها ترکیبی از کودکانگی و ذوق داستانپردازی موجود در کودکان بود و اشتیاق آنان را برمیانگیخت؛ «گورداله و عمه غولی»، «عملیات مهدکودک»، «فیتیله و ماه پیشونی»، «نخودی»، «خاله سوسکه»، «پاتال و آرزوهای کوچک» و «عملیات مهد کودک» از ایندست هستند؛ اسمهایی که کودک قبلا در کتابهای داستانی آنها را خوانده یا شنیده و حالا قرار است در قالب فیلم سینمایی به نوع دیگری دنبالشان کند. بارزترین آنها نیز «مبارک» است، اسمی برآمده از دل کهنترین افسانههای ایرانی که چند سال قبل عنوان فیلمی عروسکی با بازی الناز شاکردوست شد.