حدیثه کرمی | کارشناسی ارشد روانششناسی عمومی
«همش دروغ بود» این جملهی برکت، شخصیت اصلی لیپار بود که درباره داستانهایی که بزرگترها در مورد نبود مادرش به او گفتهاند ، به آپاراتچی سینما میگوید. لیپار، خواستهی کارگردان از زندگی است، بنابراین هرچند که روایت غمانگیز است؛ ما با یک فیلم غم انگیز روبهرو نیستیم.
برکت، در جست و جوی رسیدن به مادری که هیچوقت ندیده است، میخواهد راهی هند شود زیرا در کودکی به او گفته شده که مادرش به هند رفته است و حالا او که دنبال عشق مادرش است، عاشق هند هم شده است. لیپار زیباییهای دنیای خیال را نشانمان میدهد ولی به یک فیلم تخیلی تبدیل نشده است، زیرا کارگردان دنبال به تصویرکشیدن زندگی به نحوی متفاوت و شاید بهتر بوده است نه اینکه جهان فرضی خودش را نشانمان بدهد.
به همین دلیل ما سیستان و بلوچستانی را میبینیم که بر خلاف تمام فیلمهای دیگر در آن به جای فقر، زندگی، بخشش، عشق و زیبایی وجود دارد. انسانها اشتباه میکنند ولی عوض میشوند و امکان تغییر یکی از مفاهیمی است که در تمام طول فیلم سعی میشود به بیننده به صورت مستقیم و غیر مستقیم نشان داده شود. حسین ریگی در ترسیم این دنیای متفاوت که بر پایه انکار بنا شده موفق پیش میرود. جزییات را به خوبی به بیننده نشان میدهد و او را با خود همراه میکند، میخنداند، نگران میکند، پیچ و تاب میدهد و بالا میبرد ولی درست در نقطهی تلاقی واقعیت با دنیایی که خودش میگوید «همش دروغ بود» شکست میخورد. شخصیت اصلی از انکار دست کشیده است ولی شاید نویسنده هنوز نتوانسته از انکار بیرون بیاید و فقط در دنیای خیال تبحر دارد، و به همین دلیل است که فیلم در این نقطه سریعا تمام میشود.